کد مطلب:217120 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:298

شهادت امام کاظم
هنگام شهادت، حدود پنجاه و پنج سال از عمر شریف و با بركت امام (علیه السلام) گذشته بود. مدت امام حضرت، سی و پنج سال بود. بخشی از این مدت، در زمان خلافت منصور سپری شد و بخشی از دوره ی امامت ایشان كه حدود ده سال بود، در ایام حكومت مهدی عباسی سپری شد.

مهدی عباسی با آنكه امام كاظم (علیه السلام) را به عراق احضار كرد و زندانی كرد، اما به دلیل آنكه معجزات زیادی از آن حضرت دید، جرأت آزار رساندن بیشتر را پیدا نكرد و اجازه داد تا امام (علیه السلام) به مدینه برگردد.

حدود یك سال از دوران امامت حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در زمان خلافت هادی بود. او نیز با همه ی سعی و



[ صفحه 54]



تلاشی كه كرد، نتوانست به امام كاظم (علیه السلام) آسیبی برساند.

وقتی خلافت به چنگ هارون الرشید افتاد، حضرت را به بغداد آورد و مدت زمانی امام كاظم (علیه السلام) را زندانی كرد و سپس در 25 رجب، سال 183 (ه ق) در سن 55 سالگی در زندانی در بغداد، به دستور هارون الرشید به وسیله ی مسمومیت با زهر به شهادت رسید.

هارون الرشید به فضل بن ربیع دستور داده بود كه امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را زندانی كند.

فضل بن ربیع می گوید:

«در مدتی كه مسئولیت زندانی كردن امام كاظم (علیه السلام) با من بود، هارون، بارها به من پیغام فرستاد، حضرت را به شهادت برسانم، ولی من قبول نكردم و اعلام كردم كه جرأت انجام این كار را ندارم و از عهده ی من خارج است.»

هارون وقتی فهمید كه به دست فضل بن ربیع نمی تواند، امام (علیه السلام) را به قتل برساند، دستور داد تا حضرت را از نزد فضل بن ربیع به نزد فضل بن برمكی انتقال دهند.

فضل هر شب سفره ی غذایی نزد حضرت پهن می كرد و اجازه



[ صفحه 55]



نمی داد كه از بیرون برای امام (علیه السلام) غذا بیاورند.

وقتی در چهاردهمین شب سفره ی غذا را آوردند، آن امام مظلوم به سوی آسمان نگاه كرد و فرمود: «خداوندا! تو می دانی كه ناچارم از این غذا بخورم».

وقتی كه كمی از آن غذا میل كرد، اثر زهر در سیمای نورانی اش پیدا شد و بیمار گردید.

فردای آن شب، طبیبی را به بالین آن حضرت آوردند، هرچه طبیب سعی كرد تا علت بیماری را از حضرت بپرسد، امام (علیه السلام) پاسخی نداد، وقتی اصرار طبیب زیاد شد، امام كاظم (علیه السلام) دست مبارك را به او نشان داد و فرمود:

«علت بیماری من این است.»

طبیب وقتی نگاه كرد، دید رنگ كف دست ایشان، در اثر زهر سبز شده است. با مشاهده ی این وضع، طبیب برگشت و به فضل بن برمكی و اطرافیانش گفت:

«به خدا قسم! ایشان بهتر از شما می داند كه با او چه كرده اید.»

روایت دیگری از علت شهادت حضرت گفته شده است كه



[ صفحه 56]



وقتی فضل بن یحیی برمكی در به قتل رساندن امام (علیه السلام) كوتاهی كرد و خبر به هارون رسید كه آن حضرت را اكرام و تعظیم می كند.

هارون یكی از خدمتكاران خود به نام مسرور را با سرعت و به همراه دو نامه روانه ی بغداد كرد و به او دستور داد تا بی خبر به خانه ی فضل برود و بررسی كند، اگر فضل همان طور كه در گزارشات جاسوسان گفته شده است، در به شهادت رساندن حضرت كوتاهی می كند. یكی از آن دو نامه را به شخصی به نام عباس بن محمد و نامه ی دیگر را به فردی به نام سندی بن شاهك بدهد، تا آن دو نفر به دستوراتی كه در نامه ها وجود دارد، عمل كنند.

مسرور بی خبر وارد خانه ی فضل شد و دید كه رفتار او نسبت به حضرت، همانطور است كه به هارون الرشید گزارش شده است. به همین دلیل به خانه ی عباس بن محمد رفت و نامه ی هارون را به او داد. عباس پس از آنكه نامه را باز كرد و خواند، فضل بن یحیی را احضار كرد و صد تازیانه به او زد، بعد به دستور خلیفه قرار شد كه مسئولیت زندانی كردن امام



[ صفحه 57]



كاظم (علیه السلام) به سندی بن شاهك واگذار شود. وقتی پدر فضل بن یحیی باخبر شد كه هارون از دست فرزندش عصبانی است. با عجله خود را به خانه ی خلیفه رساند و هنگامی كه هارون در جمع یاران حضور داشت، آهسته در گوش او گفت:

«اگر پسر من با فرمان شما مخالفت كرده است. من اطاعت می كنم و موسی بن جعفر (علیه السلام) را به قتل می رسانم.»

هارون خوشحال شد و به اهل مجلس گفت:

«فضل با فرمان من مخالفت كرده بود، من هم او را لعنت كرده بودم. حالا كه پدر او از برای او توبه كرده است، از تقصیر او گذشتم، شما هم از او راضی باشید.»

پدر فضل به سرعت از نزد هارون روانه بغداد شد و «سندی بن شاهك» را نزد خود فراخواند و به او دستور داد تا حضرت كاظم (علیه السلام) را مسموم گرداند. به همین دلیل چند دانه رطب زهرآلود را به سندی داد. او هم رطب را نزد آن امام غریب برد و حضرت را مجبور كرد تا از آنها میل كند. به ناچار امام كاظم (علیه السلام) چند دانه از رطب ها را تناول كرد.

سند بن شاهك گفت: «بیشتر میل كنید.»



[ صفحه 58]



حضرت فرمود: «همین مقدار كه خوردم تو را به هدفت می رساند، دیگر به بیش از این احتیاجی نیست.»

سندی بن شاهك برای عوام فریبی چند روز قبل از شهادت حضرت، چند نفر از قاضیان و ریش سفیدان را نزد امام (علیه السلام) آورد و به آنها گفت: «در بین مردم شایع است كه موسی بن جعفر (علیه السلام) گرفتار و در سختی به سر می برد. شما وضعیت او را ببینید و شهادت بدهید كه آزار و اذیتی به او نمی رسد و گرفتار هیچ گونه سختی و بیماری هم نیست.»

وقتی حرفهای «سندی» تمام شد، حضرت به حاضران فرمود: «ای جماعت! شهادت بدهید كه مدت سه روز است كه من را مسموم كرده اند. در ظاهر سالم به نظر می رسم، اما زهر در درون من نفوذ كرده است.»

پایان امروز، رنگ چهره ام به شدت سرخ خواهد شد و فردا زرد شدید و روز سوم به سفیدی خواهد گرایید و سرانجام پایان روز سوم روح مقدس امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به ارواح پاك پیامبران و صدیقان و شهداء ملحق می گردد.

یكی از كسانی كه به دعوت «سندی» به دیدار امام (علیه السلام)



[ صفحه 59]



رفته بود، ماجرا را چنین تعریف می كند:

یك روز «سندی بن شاهك» ما را كه هشتاد نفر از دانشمندان مشهور بودیم را جمع كرد و به خانه ای برد كه موسی بن جعفر (علیه السلام) در آن خانه بود. وقتی نشستیم، سندی گفت:

«احوال موسی بن جعفر (علیه السلام) را ملاحظه كنید، می بینید كه آسیبی به او نرسیده است. مردم شایع كرده اند كه ما به ایشان اذیت و آزار زیادی رسانده ایم، در حالی كه می بینید ما از ایشان در چنین منزل بزرگی، بر روی فرشهای زیبایی پذیرایی می كنیم و خلیفه هم كوچكترین نظر سوئی به ایشان ندارد. به این علت موسی بن جعفر (علیه السلام) را نگاه داشته است كه با ایشان صحبت و بحث كند. الآن هم ایشان صحیح و سالم نشسته اند و هیچ گونه فشاری بر ایشان وارد نیست، اگر باور ندارید، از خودش سؤال كنید.»

در تمام مدتی كه سندی بن شاهك حرف می زد، همه ی توجه ما به این بود كه با دقت وضعیت احوال حضرت را بررسی كنیم. آثار فضل، عبادت، نور، بزرگواری، نجابت، نیكی و زهد



[ صفحه 60]



از سیمای ایشان می درخشید.

در این هنگام امام موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:

«ای جماعت! شاهد باشید كه به من زهر داده اند. ظاهر مسئله آنگونه است كه او می گوید. بدانید كه فردا رنگ چهره ام زرد خواهد شد و پس فردا از این خانه ی رنج و سختی رحلت خواهم كرد.»

وقتی امام موسی كاظم (علیه السلام) این مطالب را فرمود، سندی بن شاهك مانند شاخه های درخت خرما شروع به لرزیدن كرد. سپس امام به سندی فرمود:

«خدمتكارم را نزد من بیاور كه پس از رحلت من عهده دار انجام كارها باشد.»

سندی بن شاهك پلید گفت:

«اجازه بدهید كه از مال خودم شما را كفن نمایم.»

حضرت نپذیرفت و فرمودند: «كفن ما اهل بیت از مال حلال و پاكیزه است. علاوه بر این، كفن من، نزد خودم حاضر است.»

پس از آنكه امام كاظم (علیه السلام) به شهادت رسید، سندی بن



[ صفحه 61]



شاهك بزرگان بغداد را حاضر كرد، برای آنكه به اصطلاح ببینند كه هیچ گونه آثار جراحتی در بدن مبارك حضرت وجود ندارد و به این وسیله مردم فریب بخورند و باور كنند كه در شهادت حضرت، هارون هیچ گونه تقصیری نداشته است. بعد هم دستور داد بدن مبارك حضرت را روی پل بغداد بگذارند و روی مباركشان را باز بگذارند، بعد به دروغ خطاب به مردم گفته شد:

«ای مردم! این موسی بن جعفر (علیه السلام) است كه شیعیانش خیال كردند، هرگز نمی میرد، بیائید و ببینید كه از دنیا رحلت كرده است.»

مردم همه می آمدند و چهره ی نورانی حضرت را می نگریستند و می رفتند.

وقتی قرار شد جسد مطهر آن امام (علیه السلام) در قبرستان قریش به خاك سپرده شود، سندی بن شاهك به یك نفر دستور داده بود كه جلوی تشییع كنندگان با صدای بلند این مطلب را تكرار كنند: «این امام از دین خارج شدگان است! او را ببینید.»

وقتی قرار شد حضرت موسی كاظم (علیه السلام) را از مدینه



[ صفحه 62]



به عراق تبعید كنند، امام (علیه السلام) به حضرت امام رضا (علیه السلام) چنین فرمود:

«تا زمانی كه من زنده ام و از وفاتم باخبر نشده ای، باید هر شب كنار در خانه بخوابی.»

خدمتكار در ادامه می گوید: «هرشب رختخواب امام رضا (علیه السلام) را در دالان خانه پهن می كردیم. چهار سال چنین كردیم تا این كه یك شب هرچه منتظر ماندیم، حضرت امام رضا (علیه السلام) نیامد. همگی نگران شدیم كه چه اتفاقی ممكن است برای ایشان افتاده باشد؟

وقتی صبح شد، امام رضا (علیه السلام) تشریف آورد و به بانوی خانه «ام احمد» فرمود:

«امانتی را كه پدرم نزد تو به امانت گذاشته است، به من بده.»

با شنیدن این مطلب، آه سردی از سینه سوزان ام احمد بیرون آمد و در حالی كه به شدت گریه می كرد، گفت:

«به خدا قسم، اینگونه می فهمم كه مونس دل دردمندان و مستمندان، دار فانی را وداع گفته است.»



[ صفحه 63]



حضرت امام رضا (علیه السلام) او را تسلی داد و فرمود:

«این راز را با كسی در میان مگذار و این آتش سوزان سینه را پنهان بدار تا خبر شهادت پدر بزرگوارم به حاكم مدینه برسد.»

ام احمد، امانتهایی را كه نزدش بود آورد و تقدیم امام رضا (علیه السلام) كرد و گفت:

«یك روز امام موسی كاظم (علیه السلام) هنگام خداحافظی، این امانت ها رابه من سپرد و فرمود:

«كسی را از راز این امانت ها باخبر نساز. وقتی كه من رحلت كردم، هركدام از فرزندانم كه نزد تو آمد و آنها را از تو طلب كرد، آن ها را به او تحویل بده و بدان كه آن زمان، من دار فانی را وداع گفته ام.

ما فهمیدم كه در شب شهادت امام موسی كاظم (علیه السلام)، حضرت امام رضا (علیه السلام) به مدد قدرت خداوند از مدینه به بغداد رفته و امر غسل و كفن و دفن پدر شهیدشان را انجام داده بود. از آن شب به بعد دیگر امام رضا (علیه السلام) در دالان خانه نخوابید و چند روز بعد، خبر شهادت مظلومانه ی امام موسی بن جعفر (علیه السلام)، مدینه را در اندوه ماتم فرو برد. [1] .


[1] منتهي الآمال، ج 2.